دیلی جالب

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

ساختن جایی بهتر از ان برایمان مقدور نبود


زنی پس از عمری زندگی در ناز و نعمت و خوگرفتن به تجملات زندگی، رخت از این دنیا بر می بندد.

در آن دنیا، فرشته ای مامور نشان دادن اقامتگاه همیشگی او می شود.

آن دو پس از گذشتن از خیابان های اصلی و عمارت های بسیار زیبا و مجلل، امارت هایی که زن با دیدن هر یک از آن ها تصور می کرد به او تعلق دارند به حومه ی شهر می رسند.

خانه های این محل رفته رفته کوچکتر و کوچکتر می شد، تا اینکه فرشته در حاشیه ای از آن به آلونکی اشاره می کند و می گوید:« آن خانه مال شماست.»

زن می گوید:

« خاک عالم بر سرم، من نمی توانم آنجا زندگی کنم.»

فرشته می گوید:

« متأسفم،با آن مصـــالحی که به اینجــا فرستادید، ساختن جایی بهتر از آن برایمان مقدور نبود.»

از کتاب: جانب عشق عزیز است فرومگذارش

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

خيانت ماهي خوار


ماهي خوار پيري بر لب برکه اي زندگي مي کرد. روزي اندوه ناک کنار برکه نشست. خرچنگي از دور او را ديد و نزديکش آمد و گفت: «چرا غمگيني؟» ماهي خوار جواب داد: «چرا غمگين نباشم؟ غذاي من که يکي ـ دو ماهي است از دستم مي رود. چون از صيادها شنيدم که مي گفتند وقتي از فلان جا برگشتيم، در اين برکه به ماهي گيري مي پردازيم.»

خرچنگ با شنيدن اين سخنان زير آب رفت تا ماهي ها را خبر کند. ماهي ها نزد مرغ ماهي خوار جمع شدند و همگي گفتند: «ما با تو مشورت مي کنيم و خردمند موقع مشورت، از نصيحت کردن دريغ نمي کند، حتي اگر دشمن باشد. به خصوص در کاري که نفع آن به تو برمي گردد، زيرا زندگي تو به بودن ما بستگي دارد.»

ماهي خوار با خوش حالي از اين که نقشه اش گرفته، گفت: «من در اين نزديکي آبگيري مي شناسم و مي توانم هر روز چند تا از شماها را به آن جا ببرم.» ماهي ها هر روز بر سر اين که کدام يک زودتر بروند، دعوا مي کردند. تا آن که روزي خرچنگ سوار بر پشت ماهي خوار به سوي برکه رفت. بعد از مدتي او استخوان هاي ماهي ها را از آن بالا ديد. گردن ماهي خوار را محکم فشار داد. وقتي ماهي خوار سقوط کرد، به طرف برکه راه افتاد و ماجرا را براي ماهي ها گفت.

تصمیمات خداوند همیشه به سود ما


سالهاي بسيار دور پادشاهي زندگي ميكرد كه وزيري داشت.

وزير همواره ميگفت: هر اتفاقي كه رخ ميدهد به صلاح ماست.

روزي پادشاه براي پوست كندن ميوه كارد تيزي طلب كرد اما در حين بريدن ميوه انگشتش را بريد،وزير كه در آنجا بود گفت: نگران نباشيد تمام چيزهايي كه رخ ميدهد در جهت خير و صلاح شماست !

پادشاه از اين سخن وزير برآشفت و از رفتار او در برابر اين اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زنداني كردن وزير را داد...

چند روز بعد پادشاه با ملازمانش براي شكار به نزديكي جنگلي رفتند. پادشاه در حالي كه مشغول اسب سواري بود راه را گم كرد و وارد جنگل انبوهي شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالي كه پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سكونت قبيلهاي رسيدكه مردم آن در حال تدارك مراسم قرباني براي خدايانشان بودند،

زماني كه مردم پادشاه خوش سيما را ديدند خوشحال شدند زيرا تصور كردند وي بهترين قرباني براي تقديم به خداي آنهاست!!!

آنها پادشاه را در برابر تنديس الهه خود بستند تا وي را بكشند، اما ناگهان يكي از مردان قبيله فرياد كشيد : چگونه ميتوانيد اين مرد را براي قرباني كردن انتخاب كنيد در حالي كه وي بدني ناقص دارد، به انگشت او نگاه كنيد !!! به همين دليل وي را قرباني نكردند و آزاد شد.

پادشاه كه به قصر رسيد وزير را فراخواند و گفت:اكنون فهميدم منظور تو از اينكه ميگفتي هر چه رخ ميدهد به صلاح شماست چه بوده زيرا بريده شدن انگشتم موجب شد زندگيم نجات يابد اما در مورد تو چي؟ تو به زندان افتادي اين امر چه خير و صلاحي براي تو داشت؟!!وزير پاسخ داد: پادشاه عزيز مگر نميبينيد،اگر من به زندان نميافتادم مانند هميشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زماني كه شما را قرباني نكردند مردم قبيله مرا براي قرباني كردن انتخاب ميكردند، بنابراين ميبينيد كه حبس شدن نيز براي من مفيد بود!!! ايمان قوي داشته باشيد و بدانيد هر چه رخ ميدهد خواست خداوند است

تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد .(( پائولوکوئیلو ))