دیلی جالب
‏نمایش پست‌ها با برچسب درس زندگی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب درس زندگی. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

تصمیمات خداوند همیشه به سود ما


سالهاي بسيار دور پادشاهي زندگي ميكرد كه وزيري داشت.

وزير همواره ميگفت: هر اتفاقي كه رخ ميدهد به صلاح ماست.

روزي پادشاه براي پوست كندن ميوه كارد تيزي طلب كرد اما در حين بريدن ميوه انگشتش را بريد،وزير كه در آنجا بود گفت: نگران نباشيد تمام چيزهايي كه رخ ميدهد در جهت خير و صلاح شماست !

پادشاه از اين سخن وزير برآشفت و از رفتار او در برابر اين اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زنداني كردن وزير را داد...

چند روز بعد پادشاه با ملازمانش براي شكار به نزديكي جنگلي رفتند. پادشاه در حالي كه مشغول اسب سواري بود راه را گم كرد و وارد جنگل انبوهي شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالي كه پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سكونت قبيلهاي رسيدكه مردم آن در حال تدارك مراسم قرباني براي خدايانشان بودند،

زماني كه مردم پادشاه خوش سيما را ديدند خوشحال شدند زيرا تصور كردند وي بهترين قرباني براي تقديم به خداي آنهاست!!!

آنها پادشاه را در برابر تنديس الهه خود بستند تا وي را بكشند، اما ناگهان يكي از مردان قبيله فرياد كشيد : چگونه ميتوانيد اين مرد را براي قرباني كردن انتخاب كنيد در حالي كه وي بدني ناقص دارد، به انگشت او نگاه كنيد !!! به همين دليل وي را قرباني نكردند و آزاد شد.

پادشاه كه به قصر رسيد وزير را فراخواند و گفت:اكنون فهميدم منظور تو از اينكه ميگفتي هر چه رخ ميدهد به صلاح شماست چه بوده زيرا بريده شدن انگشتم موجب شد زندگيم نجات يابد اما در مورد تو چي؟ تو به زندان افتادي اين امر چه خير و صلاحي براي تو داشت؟!!وزير پاسخ داد: پادشاه عزيز مگر نميبينيد،اگر من به زندان نميافتادم مانند هميشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زماني كه شما را قرباني نكردند مردم قبيله مرا براي قرباني كردن انتخاب ميكردند، بنابراين ميبينيد كه حبس شدن نيز براي من مفيد بود!!! ايمان قوي داشته باشيد و بدانيد هر چه رخ ميدهد خواست خداوند است

تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد .(( پائولوکوئیلو ))

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

چارز شواب و مدیریت بر قلبها


روزي «چارلز شواب» از ميليونرهاي معروف تاريخ امريکا ، با سه کارگر خود هنگام اجراي وظيفه سيگار مي کشيدند برخورد مي کند، کاري که برخلاف مقررات شرکت بود.

او مي توانست آنها را توبيخ کند و بگويد:« شما که مي دانيد طبق مقررات نبايد سيگار بکشيد.» اما شواب مي دانست چنين کلماتي فقط کارگران را تحقير مي کند و سبب نارضايتي آنان مي شود.

او به جاي زدن اين حرفها، دست در جيبش کرد و سه سيگار بيرون آورد و به هر يک يکي داد و گفت:« بچه ها اين سيگارها را از من بگيريد، ولي اگر در ساعت هاي کار نکشيد سپاسگزار خواهم بود.»

روزي کسي از شواب پرسيد:« شما چه طور موفق شديد چنين کارگراني سخت کوش و وفادار داشته باشيد؟» و او توضيح داد:

« من هرگز از کسي انتقاد نمي کنم،راه پرورش بهترين چيزهاي موجود در يک شخص، تشويق و قدرداني است.»

از کتاب: جانب عشق عزيز است،فرومگذارش/مسعود لعلي

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

اميد خود را از دست ندهيد و با عزمي راسخ تلاش كنيد


روزي دو قورباغه، داخل كاسه شيري افتادند

آن دو تقلاكنان براي نجات جان خود و خفه نشدن دست پا ميزدند.

تا اينكه يكي از قورباغهها خسته شده اميد خود را براي نجات از دست داد و تسليم مرگ شد.

ولي قورباغه ديگر كه براي حفظ جان خودش بسيار مصمم بود همچنان دست و پا ميزد و تقلا ميكرد.

سرانجام قورباغه مصمم آن قدر داخل كاسه شير دست و پا زد كه تكه كرهاي سفت از شير حاصل شد. قورباغه مصمم و اميدوار با خوشحالي روي آن ايستاد و توانست از داخل كاسه بيرون بپرد.

۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

آيا تا بحال بر سر کودکي دست نوازش کشيده ايد؟(داستان کوتاه)


روزي در يک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانش آموزان سال اول خود خواست تا تصويري از چيزي که نسبت به آن قدردان هستند، نقاشي کنند. او با خود فکر کرد که اين بچه هاي فقير حتماً تصاوير بوقلمون و ميز پر غذا را نقاشي خواهند کرد. ولي وقتي داگلاس نقاشي ساده کودکانه خود را تحويل داد، معلم شوکه شد.

او تصوير يک دست را کشيده بود، ولي اين دست چه کسي بود؟

بچه هاي کلاس هم مانند معلم از اين نقاشي مبهم تعجب کردند. يکي از بچه ها گفت: "من فکر مي کنم اين دست خداست که به ما غذا مي رساند. يکي ديگر گفت: شايد اين دست کشاورزي است که گندم مي کارد و بوقلمون ها را پرورش مي دهد.هر کس نظري مي داد تا اين که معلم بالاي سر داگلاس رفت و از او پرسيد: اين دست چه کسي است، داگلاس؟داگلاس در حالي که خجالت مي کشيد، آهسته جواب داد: خانم معلم، اين دست شماست. معلم به ياد آورد از وقتي که داگلاس پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانه هاي مختلف نزد او مي آمد تا خانم معلم دست نوازشي بر سر او بکشد.

شما چطور؟! آيا تا بحال بر سر کودکي دست نوازش کشيده ايد؟

۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

وقتی شیطان کم می اورد .


مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ به دست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.

مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد ابتدا با شنیدن این جواب جا خورد.

شیطان در ادامه توضیح می دهد: ((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید.

من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا بر این، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

از تمام توان خود استفاده می کنی؟


روابط خاک حاصلخیزی ست که تمامی پیشرفت ها و موفقیتهای زنـدگی از آنها می روید و رشد می کند.

روزی پسر کوچولویی می خواست یک سنگ بزرگ را جابه جا کند؛ اما هرچه می کوشید حتّی نمی توانست کوچک ترین حرکتی هم به آن بدهد.

پدرش که از کنارش می گذشت، لحظه ای به تماشای تقلّای بی حاصل او ایستاد.سپس رو به او کرد و گفت:« ببین پسرم، از همه ی توان خود استفاده می کنی یا نه؟»

پسرک با اوقات تلخی گفت:« آره پدر، استفاده می کنم.»

پدر آرام و خونسر گفت:« نه، استفاده نمی کنی. تو هنوز از من نخواسته ای که کمکت کنم.»

از کتاب: جانب عشق عزیز است فرو مگذارش/مسعود لعلی

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

فاصله مشکل و راه حل


روزي دو مرد جوان نزد استادی آمدند و ازاو پرسيدند:

" فاصله بين دچار يك مشكل شدن تا راه حل يافتن براي حل مشكل چقدراست؟"

استاد اندكي تامل كرد و گفت:

"فاصله مشكل يك فرد و راه نجات او از آن مشكل براي هر شخصي به اندازه فاصله زانوي او تا زمين است!"

آن دو مرد جوان گيج و آشفته از نزد او بيرون آمدند و در بيرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولي گفت:" من مطمئنم منظور استاد معرفت اين بوده است كه بايد به جاي روي زمين نشستن از جا برخاست و شخصا براي مشكل راه حلي پيدا كرد. با يك جا نشيني و زانوي غم در آغوش گرفتن هيچ مشكلي حل نمي شود. "

دومي كمي فكر كرد و گفت:" اما اندرزهاي پيران معرفت معمولا بارمعنايي عميق تري دارند و به اين راحتي قابل بيان نيستند. آنچه تو مي گويي هزاران سال است كه بر زبان همه جاري است و همه آن را مي دانند. استاد منظور ديگري داشت."

آندو تصميم گرفتن نزد استاد بازگردند و از خود او معناي جمله اش را بپرسند. استاد با ديدن مجدد دو جوان لبخندي زد و گفت:

" وقتي يك انسان دچار مشكل مي شود. بايد ابتدا خود را به نقطه صفربرساند. نقطه صفر وقتي است كه انسان در مقابل كائنات و خالق هستي زانو مي زند و از او مدد مي جويد.

بعد از اين نقطه صفر است كه فرد مي تواند برپا خيزد و با اعتماد به همراهي كائنات دست به عمل زند. بدون اين اعتماد و توكل براي هيچ مشكلي راه حل پيدا نخواهد شد. باز هم مي گويم فاصله بين مشكلي كه يك انسان دارد با راه چاره او ، فاصله بين زانوي او و زميني است كه برآن ايستاده است!"

۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

تعریفی متفاوت از عشق


یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.

یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.راوی اما پرسید :

آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!راوی جواب داد:

نه، آخرین حرف مرد این بود که

«عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد:

همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود

۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

حکایت لباسهای کثیف همسایه


زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت:

«لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.» همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.


هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت:

«یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»
مرد پاسخ داد:

«من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!»


۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

ايده اي براي جلوگيري از خشم و عصبانيت

چوب كبريت سر دارد، اما مغز ندارد.بنابراين هر موقع كه برخورد كوچكي به وجود مي آيد، چوب كبريت به سرعت مشتعل و شعله ور مي شود. اثرات اين شعله ور شدن مي تواند ويران كننده و مخرب باشد. آتش آن مي تواندخيلي از چيزها را احاطه كند و سبب ويراني و تباهي مي شود.

ما بايد از اين چوب كبريت كوچك درسي بياموزيم. همگي ما همچون چوب كبريت داراي سري هستيم، اما بر خلاف چوب كبريت، داراي مغز و خرد هم هستيم. عقل و منطق دراين است كه بدون تفكر و نسنجيده، عكس العمل نشان ندهيم. براي كاهش استرس و تنش، به كارگيري اين شيوه بسيار مهم و حائز اهميت است.

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

ورزش مغز را جدی بگیرید

مغز انسان همان جوی ابی است که اگر حرکتی در ان نباشد به سرعت تبدیل به گندابی می شود که همه از ان فراریند و این همان دلیلی است که ما از مصاحبت خیلی ها فراری هستیم .

شماکه نمی خواهید مغزتان به چنین سرنوشتی تبدیل شود پس ورزش مغز را از یاد نبرید که ورزش مغز از ورزش بدن مهمتر و حیاتی تر است

دستور العمل های زیر همان حرکت های نرمشی مغزتان هستند که اگر به انها توجه کنید به زودی صاحب فکر و مغز سالمی خواهید بود که نه تنها خودتان بلکه بقیه هم از مصاحبت و ارتباط با شما لذت خواهند برد .

  • ـــ از هر فرصتی برای مصاحبت با افراد خوش مغز استفاده کنید خوش مغز ها به راحتی در جامعه شناخته می شوند در این مورد دانستن چندین زبان قدرت شما را افزایش می دهد .
  • ـــ مطالعه از ورودیهای مهم مغز شماست کهدر اصل نوعی مصاحبت است اما در واقع با چکیده افکار نویسنده سر و کار دارید و مسلما بازده ان چندین برابر مصاحبت با این افراد است .
  • ـــ موسیقی به عنوان برترین و زیبا ترین هنر هاست گوش دادن به موسیقی تک تک سلولهای مغزتان را به رقص و حرکت وا می دارد .
  • ـــ همیشه زیبایی های طبیعت را دنبال کنید به جا های زیبا بروید و لذت ببرید .
  • ـــ خود را در معرض بو ها و رایحه های خوش قرار دهید .
  • ـــ لذت بردن از طعم های خوشمزه و باب طبعتان را فراموش نکنید .
  • ـــ بدنتان را در معرض نوازش قرار دهید. باباد و افتاب انس بیشتری بگیرید.
  • ـــ همیشه تفکر کنید تخیل کنید . کار های خلاقانه بکنید .
  • ـــ از حل جدول و معما برای تانگری به مغزتان همیشه استفاده کنید.
  • ـــ هیچگاه از از ریاضیات فرار نکنید .
  • ـــ و مهمتر از همه اینکه بنویسید بخوانید بنوازید برقصید برقصانید بخندید و بخندانید .
  • و البته نرمش بدن نیز فراموش نشود که عقل سالم دربدن سالم است


۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

چیزهایی که در زندگی با بی دقتی هر روزه از دست میدهیم؟


در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.

این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند..

سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.

یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولین انعام خود را دریافت کرد.. خانمی بی‌آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه‌اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.

چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت‌ سر تکیه داد، ولی ناگاهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد،

کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله‌ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان بهمراه می ‌برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون‌زن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون‌زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدین‌شان بلا استثنا برای بردن‌شان به زور متوسل شدند.

در طول مدت ۴۵ دقایقی که ویلون‌زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند، بی‌آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون‌زن شد. وقتیکه ویلون‌زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.

هیچکس نمی‌دانست که این ویلون‌زن همان (جاشوا بل ) یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازنده‌ی یکی از پیچیده‌ترین فطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، می‌باشد.

جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تاتر های شهر بوستون، برنامه‌ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش‌فروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.

این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن‌پست ترتیب داده شده بود، وبخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الوویت ‌های مردم بود.

نتیجه: آیا ما در شزایط معمولی وساعات نا‌مناسب، قادر به مشاهده ودرک زیبایی هستیم؟ لحظه‌ای برای قدر‌دانی از آن توقف می‌کنیم؟ آیا نبوغ وشگرد ها را در یک شرایط غیر منتظره می‌توانیم شناسایی کنیم؟

یکی از نتایج ممکن این آزمایش میتواند این باشد:

اگر ما لحظه‌ای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون، است، گوش فرا دهیم ،چه چیز های دیگری را داریم از دست میدهیم؟

۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

باید از قوانین طبیعت درس گرفت .


نگاهي به درخت ســـيب بيندازيد. شايد پانـــصد ســـيب به درخت باشد که هر کدام حاوي ده دانه است. خيلي دانه دارد نه؟ ممکن است بپرسيم «چرا اين همه دانه لازم است تا فقط چند درخت ديگر اضافه شود؟» اينجا طبيعت به ما چيزي ياد مي‌دهد. به ما مي‌گويد: «اکثر دانه‌ها هرگز رشد نمي‌کنند. پس اگر واقعا مي‌خواهيد چيزي اتفاق بيفتد، بهتر است بيش از يک بار تلاش کنيد.»


*
بايد در بيست مصاحبه شرکت کني تا يک شغل به دست بياوري.
*
بايد با چهل نفر مصاحبه کني تا يک فرد مناسب استخدام کني.
*
بايد با صد نفر آشنا شوي تا يک رفيق شفيق پيدا کني.

وقتي که «قانون دانه» را درک کنيم ديگر نااميد نمي‌شويم و به راحتي احساس شکست نمي‌کنيم.

قوانين طبيعت را بايد درک کرد و از آنها درس گرفت.

افراد موفق هر چه بيشتر شکست مي‌خورند، دانه‌هاي بيشتري مي‌کارند.

همه چيز در زندگي به هم مربوط است. روش تفكر شما روي روحيه شما مؤثر است، روحيه شما بر نوع راه رفتنتان مؤثر است، راه رفتن شما روي نحوه گفتارتان اثر مي‌گذارد، روش حرف زدنتان روي طرز فكرتان مؤثر است!

تلاش براي پيشرفت در يك بُعد زندگي بر ساير ابعاد زندگي اثر مي‌گذارد.

وقتي در خانه خوشحال هستيد، در محل كار نيز احساس شادي بيشتري خواهيد كرد و وقتي سر كار شاد باشيد در خانه نيز شاد خواهيد بود.

اينها به چه معناست؟ اينكه براي پيشرفت در زندگي مي‌توانيد از هر نقطه مثبتي شروع كنيد. مي‌توانيد با برنامه‌اي براي پس‌انداز، نوشتن ليست اهدافتان يا تعهد براي گذراندن وقت بيشتر با فرزندانتان شروع كنيد. اين كار مثبت منجر به نتايج مثبت ديگر هم مي‌شود، چون که همه امور به هم مربوطند.

مهم نيست كه تلاشي كه جهت «پيشرفت» مي‌كنيد كجا صرف مي‌شود. مهم اين است كه شروع كنيد.

هر كاري كه انجام مي‌دهيد به نوبه خود اهميت دارد، زيرا بر امور ديگر نيز مؤثر است.

هنگامي‌ كه بلايي به سرمان مي‌آيد، يا همه چيزمان را از دست مي‌دهيم، اغلب ما از خودمان مي‌پرسيم:«چرا؟» «چرا من؟» «چرا حالا؟» سؤالاتي كه با «چرا» شروع مي‌شوند، ممكن است ما را به يك چرخه بي حاصل بيندازند.

اغلب جوابي براي اين "چرا"‌ها وجود ندارد و يا اگر هم جوابي وجود داشته باشد، اهميتي ندارد.

افراد موفق سؤالاتي از خود مي‌پرسند كه با «چه» شروع مي‌شوند: «چه چيزي از اين پيشامد آموختم؟» «چه كاري بايد در برخورد با اين پيشامد بكنم؟»

و هنگامي‌كه پيشامد واقعاً فاجعه آميز است، از خود مي‌پرسند: «چه كاري طي ‌٢٤ساعت آينده مي‌توانم بكنم تا اوضاع كمي‌بهتر شود؟»

افراد خوشبخت هيچوقت نگران نيستند كه آيا زندگي بر «وفق مراد» هست يا نه.

اين‌ها از آنچه كه دارند بيشترين استفاده را مي‌كنند و آنچه كه از دستشان بر مي‌آيد انجام مي‌دهند و اگر زندگي بر وفق مراد نبود، خيلي مهم نيست كه «چرا؟»



چگونه تاثیرگذار باشیم؟

بیشتر اوقات زندگی روزمره ما به مراوده و گفتگو و تعامل با دیگران میگذرد. در منزل، محل کار، خیابان، تاکسی، مغازه، کلاس درس و … . در این میان همیشه عدهای انگشت شمار از افراد در میان دیگران برتر بوده و نامشان زبانزد دیگران است. همچنین همیشه باعث جذب سایرین شده و در کل افرادی پرنفوذ و تاثیرگذار هستند.

اینگونه افراد هیچ فرقی با دیگران ندارند؛ مثلا ستاره داشته و یا اینکه جادوگری بدانند بلکه به صورت دانسته و یا ناخودآگاه یک سری قوانین را همیشه رعایت مینمایند که همین قوانین عامل برتری و جذب دیگران و عامل نفوذ در اذهان است. ما نیز میتوانیم اینطور باشیم. در اینجا به بعضی از این عوامل اشارهای مختصر مینمایم :

۱ - کمتر حرف بزنیم :

این بدان معنا نیست که حرف نزنیم و یا سرمان در لاک خودمان باشد. بلکه هرجا نیاز به صحبت کردن بود خود را نشان داده و نظر خود را ایراد کنیم. متاسفانه بعضی افراد اینطور برداشت مینمایند که کم گویی یعنی هیچگویی و همین امر باعث منزوی شدن و دور شدن از اجتماع میگردد.

۲ - قبل از شروع صحبت حداقل ۳۰ ثانیه فکر کنیم :

فکر کردن قبل از شروع صحبت هر چند کم و کوتاه باعث گزیدهگویی شده و از هرگونه گاف زدن و همچنین بیهوده گویی و با عجله صحبت کردن جلوگیری میکند. حتما دیدهاید افرادی که پس از شنیدن حرفی یا سوالی مدت زمانی کوتاه آنرا حلاجی نموده و سپس بیان مینمایند و اکثر اوقات جواب آنها بسیار متین و درست است و هیچ جای ایراد نیست.

اما امان از افرادی که آنچه به ذهنشان میآید را بیان مینمایند، بدون اینکه حتی لحظهای در مورد آن فکر کنند. به اصطلاح با صدای بلند فکر میکنند و اکثر اوقات حرفهایی میزنند که باعث پشیمانیشان میگردد. فکر کردن آسان است. تمرین کنیم.

۳ - با صدای بلند نخندیم :

خنده با صدای بلند شخصیت انسان را زیر سوال میبرد. هیچ انسان گرانمایهای را نخواهید دید که با صدای بلند خندیده و یا قهقهه بزند. از بازیگران معروف سینما (در زندگی شخصی) گرفته تا بزرگان و دانشمندان. با صدای بلند خندیدن باعث جلب توجه دیگران شده و با توجه به اینکه دیگران نمیدانند مطلب شما چقدر خندهدار است، باعث سوء برداشت آنها میشود.

۴ - بخندیم :

یک لبخند کوچک باعث جذب میشود. هر انسان دارای کودک درونی است که آن کودک درون به آنچه که خود بخواهد جذب میشود چه بخواهیم و چه نخواهیم. اخلاق کودک درون دقیقا مانند کودکان است و به چیزهای زیبا عکس العمل مثبت نشان میدهد. پس همانطور که یک کودک جذب یک لبخند میشود، ما نیز جذب چهرههای بشاش و خندهرو میشویم. همچنین لبخند باعث زیباشدن چهره میشود.

۵ - در امور دیگران دخالت نکنیم :

برایتان چقدر پیش آمده که با تلفن همراه یا شخصی دیگر صحبت میکردهاید که دقیقا پس از پایان صحبت، یک نفر دیگر آمده و گفته “چی شده؟” ؟ حتما برایتان پیش آمده است که این قضیه کمی باعث تنفر شما شده است. امور دیگران به ما ربطی ندارد زیرا اگر ربط داشت، با ما نیز در میان گذاشته میشد. دخالت در امور دیگران باعث دفع آنها شده و نوعی دورشدن را ایجاد مینماید. زیرا با توجه به شناختی که افراد از شخص فضول دارند، از رفت و آمد و حتی صحبت مقابل وی خودداری میکنند.

۶ - بسیار بسیار کم شوخی کنیم :

شوخی هرقدر هم کوچک میتواند باعث رنجش شود مگر اینکه این شوخی با فکر قبلی و بررسی بیان شده و یا انجام شود. مثلا شوخیهایی که با شخصیت افراد رابطه دارد باعث قتل شخصیت میشود. شوخی اگر در حد یک لبخند کوچک و ملیح باشد، بسیار شیرین است و نه بیشتر.

۷ - به ظاهر خود برسیم :

یکی از عواملی که باعث تاثیرگذاری در بین سایرین میشود، خوش لباسی، خوشبویی و خوش صورتی است. مطمئنا هیچ کس دوست ندارد با شخصی که دهان او بوی بد میدهد و یا لباسش پاره است دمخور شود.

۸ - آنچه هستیم باشیم :

از بیان حرفهای بیخودی و دروغ و بزرگ کردن خود بپرهیزیم. آنچه که هستیم باشیم به این معنا که خود را بزرگتر از انچه هستیم جلوه ندهیم و سعی نکنیم خود را به زور در دل مردم جای دهیم.

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

شكست ظاهري پلي است به سوي پيروزي حقيقي

ايجاد تغيير و تحول مثبت در زندگي فردي و بالارفتن از نردبان موفقيت در زندگي آرزوي هر كسي است.

اما به سلامت طي كردن پله‌هاي اين نردبان مستلزم رعايت شرايط ذيل است:

    • روي هر پله نبايد بيش از حد معمول مكث كرد؛
    • پس از پيمودن پله اول، نوبت به پله دوم مي‌رسد؛
    • از نردباني كه پايه‌اش شكسته است نبايد استفاده كرد؛
    • بايد ابتدا جاي پا را محكم كرد و سپس قدم بعدي را برداشت؛
    • پس از استفاده از نردبان نبايد آن را سرنگونش كرد.

خودشناسي و خودباوري: در اينجا شما بايد به نداهاي دروني كه از اعماق وجودتان برمي‌خيزد توجه كنيد و آرزوهاي قلبي‌تان را دريابيد. سعي كنيد از طريق تفكر و تجزيه و تحليل خود، توانايي‌ها واستعدادهايتان را كشف كنيد.

وقتي كه وارد جزيره ناشناخته وجود خويش مي‌شويد چيزهاي شگفت‌انگيزي را مشاهده خواهيد كرد. سپس خود را باور كنيد و به خود، توانايي‌ها و قدرتمندي‌تان ايمان بياوريد. اگر شما اطميناني مطلق كه ناشي از ايمان قوي است در خود به وجود آوريد در آن صورت واقعا به انجام هر كاري قادر خواهيد بود ولو اينكه ديگران به غيرممكن بودن آن ايمان داشته باشند. پس به خودتان تكيه كنيد و همه چيز را از خودتان بخواهيد، تنها شما هستيد كه سرنوشت خود را معين مي‌كنيد. متاسفانه اكثر مردم اشتباهات و اهمال‌كاري‌هاي خود را در زندگي به گردن تقدير مي‌اندازند.

عمل و تلاش آگاهانه: همه انسان‌هاي مــوفق اهل عمل و تلاش‌اند. كساني كــــه همواره در مورد اهدافشان سخن‌سرايي مي‌كنند و هرگز دست به عمل نمي‌زنند موفقيتي نخواهند داشت. موفقيت هيچ ارتباطي به شانس ندارد. هرچه بيشتر تلاش كنيم و از خود فعاليت و حركت نشان دهيم به همان اندازه به مــــوفقيت نزديكتر مي‌شويم.

از آنجاكه عمر علاوه بر طول، عرض و عمق هم دارد، هرچه شديدتر و بهتر كار كنيد بيشتر زندگي مي‌كنيد، چراكه به عرض زندگيتان مي‌افزاييد و در نتيجه شاداب‌تر، سرزنده‌تر و راضي‌تر خواهيد بود. لذا شما بايد حركت كنيد. حركت باعث رشد و باروري اعتماد به نفس مي‌شود. مستقيماً وارد عمل شويد و دست به اقدام بزنيد زيراكه اقدام ترس را از بين مي‌برد.

بگوييد: بايد همين الان شروع كنم و شروع كنيد. صبر نكنيد تا اوضاع مساعد شود، زيرا هيچ وقت نمي‌شود. انتظار براي فراهم آمدن شرايط مطلوب انتظاري است كه تا ابد به درازا مي‌كشد.

در عين حال، بايد توجه داشته باشيد كه تلاش‌هايتان آگاهانه، حساب شده و منظم باشد و كارها را از روي فكر و ذكاوت انجام دهيد. هميشه به دنبال بهترين راه ممكن باشيد. هميشه راه بهتري براي انجام كارها وجود دارد.

پشتكار و استقامت، صبر و انعطاف پذيري: وقتي كـــه وارد صحنه مي‌شويد و دست به عمل مي‌زنيد قسمت عمده‌اي از كار را به انجام رسانيده‌ايد، اما براي تحقق هدف و كسب نتيجه بايد حتماً پشتكار به خرج دهيد و پيگير باشيد. پيگيري كارها مغز را فعال و اميد به موفقيـت را در شـخص بارور مي‌سازد.

اگر در كارها جديت نداشته بــــــاشيم بي‌استعدادترين افراد مصمم و بااراده نيز از ما پيشي خواهند گرفت، چراكه فقدان استعداد، با مقاومت، سختكوشي، نظم، دقت و صبر وشكيبايي قابل جبران است. پس عزمي‌ آهنين و راسخ پيشه كنيد. هرگز از تلاش و كوشش خسته نشويد، آخرين كليد باقيمانده شايد بازگشاينده قفل در باشد.

درصورتي كه پله‌هاي قبلي به خوبي پشت سر گذاشته شود نتيجه دلخواه خود بخود به دست مي‌آيد، حتي اگر نتيجه موجود دلخواه و مطلوب شما نباشد، جاي هيچگونه ناراحتي و تاسف نيست. اصولاً هر وضعيتي مانند سكه يك روي خوب و يك روي بد دارد، آن روي خــوب را پيدا كنيد و جنبه‌هاي مثبت را ببينيد. شكست ظاهري پلي است به سوي پيروزي حقيقي.

از خود دو سوال بپرسيد: اشكال كار كجا بود؟ راه‌هاي جديد كدامند؟ و مجدداً و خلاقانه تر اقدام كنيد.

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

آگاهي، از بالا نگريستن به مسائل زندگي است.


عارفي در معبدي در ميان کوهستان زندگي مي‌کرد. روزي راهبي که راهش را گم کرده بود.عارف را ديد واز او پرسيد: راه کدام است؟ عارف گفت: چه کوه زيبايي...

راهب با حيرت گفت: من پرسيدم راه کجاست؟ عارف با لبخند، نگاهي به کوه کرد وگفت: چه کوه زيبايي... راهب با تعجب و دلخوري گفت: من راجع به کوه از شما نپرسيدم، بلکه از راه پرسيدم!

عارف با نرم لبخندي روي به راهب کرد و گفت: پسرم تا زماني که نتواني به فراسوي کوه بروي راه را نخواهي يافت...

اگر من از پنجره طبقه اول يک ساختمان 20 طبقه به بيرون نگاه کنم، منظره محدودي را در پيش روي خود خواهم داشت، ولي اگر شما از طبقه بيستم همان ساختمان به بيرون نگاه کنيد، افق وسيع و نامحدودتري را خواهيد ديد.

آگاهي، از بالا نگريستن به مسائل زندگي است و جور ديگر به زندگي نگاه کردن است.






۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

داستان شمع و فرشته

مردی که همسرش را از دست داده بود دختر سه ساله اش را بسیــار دوست می داشت.

دخترک به بیماری سختی مبتلا شد، پدر به هر دری زد تا کودک سلامتی اش را دوباره بدست بیاورد، هرچه پول داشت برای درمان او خرج کرد ولی بیماری جان دخترک را گرفت و او مرد.

پدر در خانه اش را بست و گوشه گیر شد. با هیچکس صحبت نمی کرد و سرکار نمی رفت.

دوستان و آشنایانش خیلی سعی کردند تا او را به زندگی عادی برگردانند ولی موفق نشدند.

شبی پدر رویای عجیبی دید،

دید که در بهشت است و صف منظمی از فرشتگان کوچک در جاده ای طلایی به سوی کاخی مجلل در حرکت هستند. هر فرشته شمعی در دست داشت و شمع همه فرشتگان به جز یکی روشن بود.

مرد وقتی جلوتر رفت و دید فرشته ای که شمعش خاموش است، همان دختر خودش است. پدر فرشته غمگینش را در آغوش گرفت و او را نوازش داد، از او پرسید : دلبندم، چرا غمگینی؟ چرا شمع تو خاموش است؟

دخترک به پدرش گفت: باباجان، هر وقت شمع من روشن می شود، اشکهای تو آن را خاموش می کند و هر وقت تو دلتنگ می شوی، من هم غمگین می شوم. پدر در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، از خواب پرید.

اشکهایش را پاک کرد، انزوا را رها کرد و به زندگی عادی خود بازگشت.



۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

درس از یک عکسی

این تصویر امروز بر روی درگاه تارنمای معتبر نشنال جیوگرافیک قرار گرفته و در شمار ۵ تصویر برتر هفته جای دارد. تصویری که روزگار ۱۷ اردیبهشت (۷ می) ۱۳۸۸ سرزمین سوخته‌ای را در استرالیا نشان می‌دهد که کمتر از سه ماه پیش (۹ فوریه ۲۰۰۹) اینچنین در آتش سوخت و با خود جان ۱۷۳ انسان را هم گرفت و بیش از دو هزار خانه را سوزاند …

اما امروز دوباره دارد می‌روید و تو می‌توانی شوق رویش دوباره و برق آن رنگ سبز دوست‌داشتنی را باز هم بر خاکستر آن زمین نفرین شده ببینی و اوج بکشی … اگر که یادت باشد، زندگی همواره و در سخت‌ترین شرایط کوره‌راه‌هایی از امید دارد تا به آدم‌های مثبت‌اندیشش ارایه دهد

و البته این تصویر می‌تواند همچنان حامل پیام‌های بیشتری هم باشد:

  • این که هرگز گمان مبرید که به انتها رسیده‌اید؛ حتا اگر در تیره‌‌ترین یا کسل‌کننده‌ترین دوران زندگی‌تان قرار گرفته‌اید

  • این که زندگی بسیار مهربان‌تر از آن چیزی است که گمان می‌کنید؛ به شرط آن که آن مهربانی را باور کنید

  • این که همیشه می‌توان از دل سیاه‌ترین و سوزان‌ترین رخدادها، ترترین احساسات انسانی را درک کرد و آفرید

  • این که مزه‌ی گس و استثنایی حیات را نمی‌توان و نباید با هیچ مزه‌ی دیگری برابر دانست
  • این که رویش دوباره‌ی عشق می‌تواند در هر سرزمین خاکستری و در پس هر آتش سوزاندنی شکل بگیرد


  • فقط کافی است نگاه‌مان را عادت ندهیم به بد دیدن!
    و یادمان بماند که:مردی که کوه را از میان برداشت، همان مردی بود که شروع به برداشتن سنگریزه‌ها کرده بود!